صندوقچه بانو

خدایا مرا ببخش در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم

صندوقچه بانو

خدایا مرا ببخش در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم

صندوقچه بانو

الا بذکرالله تطمئن القلوب
نام و یاد خدای مهربان آرامبخش دلهاست

سلام و عرض ادب خدمت
بزرگوارانی که از سر لطف و محبت به وب نوشته های این حقیر سر زدید، قدم سر چشم من گذاشتید و خیلی خوش اومدید

انتخاب این عنوان متأثر از علاقه من به صندوقچه هست که هر موقع صندوقچه ای می بینم یاد پدربزرگا و مادربزرگا می افتم، عزیزانی که من هیچکدومشون رو قسمت نبوده ببینم و این حسرت همیشگی با من هست...
این صندوقچه با دست نوشته ها و دلبافته های خودم پر خواهد شد و شاید روزی برایم خیلی قدیمی و باارزش بشود... شاید!
همان روزی که دل تنومدی از خاطرات و حرف های شیرین پیدا خواهد کرد...
به دل گرمی همه دوستانم احتیاج دارم

بابا بزرگ ها و مادربزرگ ها رو ببوسین...

طبقه بندی موضوعی

تولد یک دهه شصتی

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۴:۳۴ ب.ظ

11/11/66

امروز روز تولدمه (این رند بودنشو خیلی دوست دارم)  اما..........................................

اما نه خبری از تبریک هست و نه هدیه ای در کاره و نه شمع و کیکی،انگار هیشکی منو هیچی حساب نمی کنه... داستان ما هم اینجوریه

 اما خوب اشکالی نداره  مهم اینکه خود خدا بهترین هدیه هاشو به آدم بده و من بهترین هدیه هامو همیشه روز تولدم از خدای مهربونم گرفتم.

من تو روزهای خوبی به دنیا اومدم، یعنی کلی اتفاقات قشنگی افتاده، تو جنگ آتش بس اعلام شده، دهه فجر بوده و ... شاید برای همین باشه که بهم میگن پات برکت داره

روایت شده اون روزی که من دنیا اومدم (11بهمن) برف شدیدی می اومده، امروزم داره برف میاد، انگار من با برف عجین شدم، شاید اون «آدم برفی معروف» آدمش من باشم (زینب برفی)

خواستم برم تو حیاط یه آدم برفی درست کنم ولی فکر اینکه اونم خیلی زود آب میشه، دلتنگیمو بیشتر کرد.

حالا که وارد 25 سالگی شدم، همه روزهای این 24 دویید تو چشام و مثل قصه ازبر شده دوباره برام مرور شد؛ شادی ها، غم ها، اما بیشتر یاد کودکی هام افتادم و دلم برای اون روزها خیلی تنگ شد. کودکی هایی که هر جور هم رقم خورده باشه باز روزی می رسه که دلت واقعاً برای اون روزها تنگ بشه، کودکی هایی که حتی یه چیز کوچیک دنیا هم برات جذابه و خوشحالت میکنه، اما وقتی بزرگتر که میشی شاید حتی بزرگترین چیزهای دنیا هم دیگه نتونه اون هیجانات کودکی رو بهت بده. مدرسه مون فقط یک قفسه کتاب داشت که کتابخونه محسوب می شد منم مسئول این کتابخونه، خیلی دوست دارم برم ببینم هنوزم کتاب داستانهاش سر جاشه (سه بچه فیل، مرغ با فکر،آلیس در سرزمین عجایب و ...)، تا یه مشق می گفتند هنوز خونه نرسیده، نصف دفترو پر می کردیم...

ابتکار کودکی رو نگاه :

تراش نو رو می خریدیم، میشکوندیمش تیغشو برمی داشتیم بعد اونو به نوک یک خودکار خالی لحیم می دادیم (رو آتیش می گرفتیم تیغ رو بدنه خودکار جوش می خورد) بعد تمام زنگ های کلاسمون رو، جلوی سطل آشغال مشغول تراش دادن نوک مدادمون سپری می کردیم، سر این کارم دعوامون می شد.

یاد همه اون روزها بخیر...

حالا دوره کارشناسی هم تموم شد، به راستی که چه زود عمر میگذره .... ولی افسوسم بیشتر شد که هنوز من هیچ کار مفیدی نه برای خودم، نه برای خانواده ام و نه برای کشورم انجام نداده ام، بگذریم.....

 اما باید شاکر خدا باشم که بهم سلامتی داده و هنوز هستم و هستیم در کنار خانواده و زیر سایه پدر و مادرم. 


   آیه قرآن :

«بار خدایا، ای پادشاه هستی، تو هر که را خواهی ملک و سلطنت بخشی و از هر که خواهی ملک و سلطنت بازگیری و هر که را خواهی عزت دهی و هر که را خواهی خوار گردانی، هر خیر و نیکویی بدست توست و تنها تو بر هر چیز توانایی، شب را در پرده روز نهان سازی و روز را در حجاب شب ناپدید گردانی، زنده را از مرده و مرده را از زنده برانگیزی و به هر که خواهی روزی بی حساب عطا کنی»


آرزوی تولد

آرزویم اینکه :

هیچ دلی غمگین نباشد که بشکند در جوارش

گونه ای خیس تر نباشد از چشمان اشکبارش

دستی تنگ نباشد پیش زن و فرزندش

نباشد کودکی که سایه مهر پدر و مادر شود رویای هر روز و شبش

احتیاج همه از معبودش باشد نه از بنده اش

خیر و صلاح همه، هدیه ای از تو ای معبود جان

آرزوی این حقیر، گر روزی هم رفته باشم به رسم زمان

نام نیکی باشم و زنده دلها بمانم هرچند به رسم نهان

اثر کوچکی از من باشد در این بزرگ جهان

 

 

«باور»

 

آرزو دارم بفهمی عشق را

گرمی دستان سرنوشت را

می شود روزی که باور کنی این حس و حالم

کاش آن روزی نباشد که گل می آری رو سنگ مزارم

 

 

«دهه شصتی ها»

 

 

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم

کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند

ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه

دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم

توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم

آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند

آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند

و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم

شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم

اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم



ما از آژیر قرمز می ترسیدیم

ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی

ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام

ما چیپس نداشتیم که بخوریم

حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم

ما ویدیو نداشتیم

ما ماهواره نداشتیم

ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است

ما خیلی قانع بودیم به خدا



صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی

یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش
A.B.C.D


زنهای فیلمهای تلویزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند

حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند

عاشق که می شدیم رویا می بافتیم

موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم

جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند

ما خودمان خودمان را شناختیم

هیچکس یادمان نداد



و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل

نسلی که عشق و حال هایشان را توی کاباره های لاله زار کرده بودند

و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند

و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۱۱
زینب بانو

نظرات  (۱)

۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۱۲ به نام خدایی که در همین نزدیکی هاست...
من هم تولدم مصادف بود با 15 ماه مهر...
اما امسال بر عکس تمام سالها...
هیچ خبری و هیچ آوازی...نه بوق نه کرنایی نه...
هیچ...
اما در عوض همه ی فراموش شدنها،خودم یه تبریک جانانه به خودم گفتمو و ذوق کردم...
این نیز بگذرد...

پاسخ:
درسته، اما مهم نبودن و فراموش شدن حس بدی به آدم میده، بحث کادو و اینا نیست مهم اینکه به هم یادآوری کنیم که هستی چون هنوز برامون مهمی، من خودم معتقدم خدا بهترین هدیه هاشو روز تولد آدما بهشون میده، برا من که اینطوری بوده، امیدوارم برای شما هم همینطوری بوده باشه... یا علی مددی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی