صندوقچه ایل
مدتهاست که خاک می خوری گوشه طاقچه
گرد دوران را بریز، چه چیزها داری لای بغچه
دلخوشی دختر ایل همین شد...
سبز کردن خاطراتی که درونت
روی خود خاک دارد، عین باغچه
پارچه های قدیمی، عکس های دور هم نشینی، سوغاتی، جانمازی...
همه را با خود داری
اما همیشه جای آنها، به خود می نازی
هر نسلی از این ایل، حرفت رو شنیدند
ولی چه کودکانه گرفتنت به بازی
به گمانم آیینه ات، آن روزها
سرخ آب دخترک را از رو می برد
تیر این چین ها به چشم عروس ایل می خورد
قرار بر این شد که صدات کنن صندوقچه
شاید با دیدنت هر چند یک بار
لب مادربزرگ بزند یه ریز غنچه
حالا! بوی روزگاران می دهی
از رازهای ایام، پرده می دری
روزهای شیرین را پشت یادها می نهی
چرا کودکی را هم عین جوانی می دوی!
به همین خوشم من که شاید...
با ایل کوچ می کنی هر سالی
اما صد حیف که...
دامن دنیا، جای پدر و مادربزرگانم را
زودتر از آنچه در آغوششان رفته باشم
یا قصه هاشان را شنیده باشم
برایم کرد خالی....
سلام دوست خوب ممنون از حضور گرمت ممنون که من سر زدی با افتخار در لینک دوستانم شما را قرار میدم دوست عزیزم من منشی انجمن خوشنویسان سمنانم به همین دلیل خودم انجمن تذهیب کاران رو راه انداختم البته با کمک استادم ایشالا موفق باشید
ارزو هستم .