مدتهاست که خاک می خوری گوشه طاقچه
گرد دوران را بریز، چه چیزها داری لای بغچه
دلخوشی دختر ایل همین شد...
سبز کردن خاطراتی که درونت
روی خود خاک دارد، عین باغچه
مدتهاست که خاک می خوری گوشه طاقچه
گرد دوران را بریز، چه چیزها داری لای بغچه
دلخوشی دختر ایل همین شد...
سبز کردن خاطراتی که درونت
روی خود خاک دارد، عین باغچه
کوله بارم بردوش سفری میباید
سفری تا ته تنهایی محض
هرکجا لرزیدی
ازسفرترسیدی
فقط آهسته بگو
من خدارادارم…
چهار سال و اندی از دیدار قبلی گذشت
این بار هم کاسه ام خالی بود یا دلم شکست!
چیزی که قوت قلبم میداد، آروم ساکم رو بست